هلیا!
سجاده ات را دوباره پهن کن! چادر سفیدت را بردار و قامت ببند تا دزدانه نگاهت کنم و در لحظه ای پشت سجاده ات قرار گیرم و دور از چشم تمام مخالفان نوازشت کنم
آنگاه نسیم صبح گونه هایت را نوازش میداد و دستان من قامت سیمینت را... قامت ببند هلیای من!
بنگر همه انتظارت را میکشند!